
معجزه تولد فرزند دوم من، از دل دفتر شکرگزاری اتفاق افتاد
گاهی وقتا ما فقط دنبال جوابیم، دنبال نتیجه.
اما یهجایی تو مسیر آگاهی و شکرگزاری، میفهمیم اصل ماجرا اونیه که تو دل اتفاقاته؛ جایی که رها میشی، آروم میشی، و بدون اینکه بفهمی، معجزه خودش سر میرسه.
این داستانِ یه خانم ۳۴ سالهست که بعد از سالها، با یک ندای درونی ساده، وارد مرحلهای از زندگی شد که هیچ پزشکی و درمانی نتونسته بود بهش برسونه.
داستانی از رهایی، ایمان، و یه تلنگر عاشقانه از درون…
دستاورد یک زن خوش شانس : کد دستاورد ۱۲۲۳۲۴#
من ۳۴ سالهام و تقریباً ۸ ماهه با شکرگزاری راندخت عزیز آشنا شدم.من قبل از اینکه وارد شکرگزاری بشم،یک بیماری همسرم داشت که نمیتونستیم بچهدار بشیم؛ البته بچه دوم.
برای همین یه جراحی انجام داد، اما اونم متأسفانه خوب انجام نشد، چون ما همچنان اون مسئله رو داشتیم تا اینکه من با شکرگزاری آشنا شدم؛ خیلی به جانم نشست و ادامه دادم و
خداروشکر، دستاورد پشت دستاورد…شکرگزاری، یه مدت هستیتو عوض میکنه. انقد که به فکر داشتههاتی، نداشتهها برات کم رنگ میشن و منم تو اون موضوع رها شدم، دیگه مثل قبل نبودم و همیشه بابت فرزند سالمم و وجودش شکرگزاری میکردم. با وجود حرفهای اطرافیان، یهجور خنثی شده بودم دیگه بهم برنمیخورد و رها بودم.
بعد از دو سال شکرگزاری، یه روز که بابت فرزندم شکرگزاری مینوشتم، یه ندای درون گفت: چرا مینویسی «فرزندم»؟
بنویس «فرزندام» یه تلنگر بود یه یادآوری و منم نوشتم. یه مدت بابت دوتاشون و سالم بودنشون، صالح بودنشون و…فکر کنم دو ماه یا سه ماه بعد از اولین روزی که شروع کردم نوشتن به سبک شما، این شد که باردار شدم. خدا بهم یک بچه سالم هدیه داد.
خداروشکر بابت وجود استاد نازنین و عزیزان همراهش که با عشق همراهی میکنند سپاسگزارم.
تحلیل روانشناسی و علمی این دستاورد :
این تجربه یکی از زیباترین نمونههای رهایی ذهنی و تغییر ارتعاشیه.
وقتی فرد از حالت «نیاز شدید» یا «دنبال نتیجه بودن» خارج میشه و وارد احساس رضایت، پذیرش و شکر میشه، بدن، ذهن، و انرژی اطرافش کاملاً تغییر میکنه.
از نظر علمی، اضطراب و نگرانیهای پنهان میتونن تعادل هورمونی و عملکرد سیستم ایمنی و باروری رو مختل کنن. اما وقتی فرد به جای تمرکز روی کمبود، روی فراوانی و عشق تمرکز میکنه، سیستم عصبی از حالت اضطراب خارج میشه، هورمونها تنظیم میشن، و بدن وارد حالت پذیرش میشه… همونجاست که “اتفاقها” میافتن.
یه ندای ساده که میگه «بنویس فرزندام» ممکنه از نظر بیرونی فقط یه جمله باشه، ولی از نظر انرژی، یعنی ذهن آمادهست که دریافت کنه…
و نتیجه اش؟ تولد یک معجزه.
جمعبندی :
وقتی این متن رو خوندم، باورم شد که بعضی تولدها فقط فیزیکی نیستن… یه وقتایی باید اول یه آگاهی توی آدم متولد بشه، تا بعدش یه زندگی تازه شکل بگیره.
این نوشته، یکی از صادقانهترین و لطیفترین روایتهای «رهایی» بود که خوندم. امیدوارم برای تو هم، مثل من، الهامبخش باشه برای اینکه بدونی: رها کن… معجزه خودش میرسه.
اگه قرار باشه یه جمله از درونت بیاد و تو مسیرت راهنماییت کنه، اون جمله چیه؟
تا حالا شده یک ندای کوچیک در درونت، یه تغییری بزرگ تو زندگیت بسازه؟
برام بنویس، شاید نوبت تلنگر تو باشه…